مکنون
از قضا آب و هوای دل من طوفانیست آسمان طرف چشم کنون بارانیست باد سرخی که وزیدست به دشت سینه آتشی کرده به پا ، دشت دگر زیبا نیست برف و کولاک ره قلب مرا سد کرده و لذا جاده ی احساس و محبت وا نیست طرف قله ی عزت شده پر گرد و غبار زین سبب بهر تجلی نفس پروا نیست همه ی گردنه ی شوق مه آلود شده و سرم را هوس حادثه و سودا نیست زلزله قلب مرا صد درجه لرزانده است و از این شهر دگر کاهگلی بر جا نیست هر گاه که از شما جدا می افتیم چون برگ خزان بی صدا می افتیم عشق است که با شما چنان مجذوبیم با یاد شما یاد خدا می افتیم هرچند دل شما زما سوخته است چشمان شما به یوم دین دوخته است این سینه ما به زیر گل خواهد رفت هرچند که از عشق تو افروخته است احساس تو را کسی به بازی نگرفت از تن سر و پای دلنوازی نگرفت صد چشمه زچشم جاری اما یک تن زین آب وضو بهر نمازی نگرفت چه گویمت که نگاهت فراق باران است و خنده های لبت خنده های بی جان است خدا کند که نباشم نبینم آن دم را که چشم های قشنگت دوباره گریان است خزان عمر رسید و یقین من آن شد که سال عمر دگر خالی از بهاران است سحرگهی به مناجات و هر فلق به دعا تو آیه آیه وجودت تمام قرآن است سخن مگو زشفا کین مریضی هجران شفا ندارد و دردم بدون درمان است جماعتی که گناه تمامشان عشق است و تیغ خنجر قتل امامشان عشق است دلاوران غریبی که در کشاکش خون هزار مرتبه دیدی مرامشان عشق است از آن جماعت نا آشنا چه می خواهی؟ بیا به راه کسانی که دامشان عشق است به این طریقت زشتی که دل رها کردی کریه و زشت و قبیح و حرامشان عشق است بیا دوباره نگاهی به دفتر دل کن یلان حادثه رمز دوامشان عشق است زبیخودی به خود آ با خدا تماشا کن میان خود و خدایی کدامشان عشق است پیریم و دگر پری به پرواز نداریم تنها شده و محرم یک راز نداریم رو کرده به آسمان و اشکی در چشم امید به جز ساحت اعجاز نداریم یک عمر پریشان فراغیم و حزینیم اکنون خبر از دلبر طناز نداریم اندر شط رنج عشق محبوب غریقیم ماتیم و دگر دانه ی سرباز نداریم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |