مکنون
من با خیال چشم تو حالی به حالی ام محکوم حبسِ مَحبسِ حسّی خیالی ام وقتی برانی ام ، به خیالت چه می کنم ؟ هر شب پی نگاه تو در این حوالی ام ای آخرین نیاز من ای ناز بی نیاز نذری نما به خاطر آشفته حالی ام من اهلی زمین نشدم ، دست من بگیر دلگیر از این زمین و زمان و اهالی ام گاهی به خویش میکشی و گاه می کُشی من جذب کشتن و کشش احتمالی ام اصلا غزل برای همین واژه هاست ، پس جانان من ز هجر تو قامت هلالی ام متین
نوشته شده در سه شنبه 93/3/13ساعت
3:56 عصر توسط متین نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |