سفارش تبلیغ
صبا ویژن























مکنون

اشتیاقی نیست در بی شاخ و بی بر زیستن 
در کمال شاخه حکم این است، مثمر زیستن
با عقاب آسمان وقتی که همدم می شوی
می کشاند کار را تا اوج شه پر زیستن
وادی نور است این دار مکافات همه
یادمان اینگونه می دادند بهتر زیستن
ذره ای بودیم و حالا کوه راسخ ، علتش
در پناه چادر زهرای اطهر زیستن
راز خوشبختی است با اهل ولا حب داشتن
تا ابد از دشمن حیدر مکدر. زیستن
زرع دنیا حاصلش عقبی به دادم می رسد
زارع عشقیم ما، از دیده ی تر زیستن
آنچه تقدیر است بر ما جز شهادت چیست هان
ای خوشا اندر طریق این مقدر زیستن
رندی آموز و ره میخانه را در پیش گیر
مست معلوم است از با جام و ساغر زیستن
عاطفه جوشید و گفتم با خودم روز فراق
تا خدا قسمت کند همچون ابوذر زیستن

 


نوشته شده در یکشنبه 03/10/23ساعت 12:13 عصر توسط متین نظرات ( ) |

تو معلم شده ای تا بشوم شاگردت
شمع من باش چو پروانه بگردم گردت
حمله کن بر من محصور چنان بعث عراق
فتح کن این دل مظلوم چو سوسنگردت


نوشته شده در یکشنبه 03/10/23ساعت 12:8 عصر توسط متین نظرات ( ) |

من بهمن افتاده به این ورطه ی پیری/ تو تازه جوانی به سر چله ی تیری

من تاجر بار کنف از پای نشسته/ تو صاحب بازار لطیفان و حریری

در دام نکش قلب مرا ای همه خوبی/ ای کاش که بر پیری من خرده نگیری

این ناوک مژگان که کشیدی به کمانت/ بنمای رها ، مرگ که بهتر ز اسیری

آهو صفت، آرام و خرامان به کنارت/ آمد دلم و دید که تو حضرت شیری

دردانه تویی، خاص تویی ، حور تو هستی/ در مهر و وفا ، بی مّثّل و مِثل و نظیری#متین

 


نوشته شده در دوشنبه 01/8/16ساعت 6:45 صبح توسط متین نظرات ( ) |

دلبرم وقت سحرگاه به من کرده گذر

چون غزالی که دو چشمش به دلم کرده اثر

چه شود از سر شب تا سر صبح ابدی

 او به من هی نظر اندازد و من نیز نظر

قصه ی خسرو و مجنون به کجا انجامید؟

عشق بی وصل، ندارد به جز از قصه ثمر

من دل و دیده به چشمان کسی باخته ام

که ندانم خبرش هست از این کهنه خبر

چهره در هم نکش ای پا به سرت حُسن تمام

نزن از پیچ دو ابرو به دلم باز شرر

دل من مستعد کشته شدن در بر توست

حکم این است که «خون دل عشاق هدر »

هر چه بت مانده به بتخانه قلبت بشکن

ای خلیل دل من ،حَیّ عَل?ی تیغ و تبر

من نه آنم که به تسلیم دلم آمده ام

گو که تسلیم شود حکم قضا، حکم قدر

 

پا بکوب و سر خود بر سر دل بالا گیر

تا شود خاک رهت هرچه بجز عشق مگر

 

 

 

#متین


نوشته شده در یکشنبه 01/6/27ساعت 11:22 صبح توسط متین نظرات ( ) |

دل درون سینه ی بی تاب من مستور شد

مرغ احساسم پرید از آشیان و دور شد

چشمه ی جوشان شعرم را که یادت هست ، هان؟

مطلعش چشمان نازت بود... رفتی ... ، کور شد

 

#بداهه ??


نوشته شده در یکشنبه 01/2/18ساعت 5:3 عصر توسط متین نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت