سفارش تبلیغ
صبا ویژن























مکنون

نه من را با غم عشق تو کاری است
نه بعد از این خزان ، فصل بهاری است

و آنجا که تو می گویی بهشت است
نه چیزی جز درخت و جوی جاری است

نه بر هر شاخه گل در باغ عالم
که روییده است چندین دانه خاری است

از این شادم که خارم بر وجودت
از این شادم که حالم حال زاری است

ورای عشق یاران خدایی
دل من از محبت جمله عاری است

فدای گردش چشمان نازت
ولی ... زخم نگاهت ، زخم کاری است

الا ای ساقی میخانه ی عشق
بگو حالا کجا فصل خماری است


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/1ساعت 2:3 عصر توسط متین نظرات ( ) |

من از نام تو را بردن ، خدا داند که خرسندم
وجودت را دعاگویم، لبت را آرزومندم

من از نام تو را بردن ، همیشه یک هدف دارم
لبانت را بخندانم ، اسیر آن دو لبخندم

من آن آزاده ی دوران ، من آن دور از اسیری ها
من آن طغیان گر یاغی ، تمام عمر در بندم

ندارد آخر این دوری ، ندارد هجر اگر پایان
بگو با مرگ آمیزم، بگو بار سفر بندم

غم عشقت برنجاند، فراغت نیز افزاید
سر این عشق می مانم ، اگر عالم دهد پندم

سرشک از دیده می بارد و خون از دل به بار آرد
و خم در ابروان آید ولی من باز می خندم

دلم خسته ، تنم خسته ، تمام پیکرم خسته
ولی من باز می مانم ، رها از چون و از چندم

کنون از خستگی باید بنوشم جرعه ی چایی
بیا چشمت برنگ چای ، لبانت حبه ی قندم


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/1ساعت 1:21 عصر توسط متین نظرات ( ) |

در های و هوی قافله غوغاست تا سحر

یک کاروان نیزه به صحراست تا سحر

ما می رویم در پی این ناقه ها به اشک

هر شب برای ما شب یلداست تا سحر


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/1ساعت 1:11 عصر توسط متین نظرات ( ) |

این مردمان که قتل تو را سینه می زنند

با نوحه ی دروغ و ریا سینه می زنند

 

یعنی که روز بیرق دشمن به روی دوش

شبها ولی به پای شما سینه می زنند

 

فکری برای حنجر اصغر نمی کنند

تنها به یاد تیر بلا سینه می زنند

 

بار دگر به پا شود ار جنگ کربلا

در گوشه ای به صلح و صفا سینه می زنند

 

« باز این چه شورش است »فقط روی پرچم است

شور است بی شعور ... چرا سینه می زنند؟

 

جز تشنگی زکرببلا ناشنیده اند

یا قیمه می دهند و یا سینه می زنند


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/24ساعت 9:35 صبح توسط متین نظرات ( ) |

من بودم و یار ، روی قایق بودیم

فرهاد صفت ... خلاصه عاشق بودیم

 

دور از دغل و دروغ و نیرنگ و فریب

مانند غروب ، صاف و صادق بودیم

 

بودیم مریض عشق، یعنی آن روز

محتاج به یک طبیب حاذق بودیم

 

خورشید وزید و باد هم می تابید

ما نیز به این هبوط لایق بودیم

 

آن شب که تمام باغها خوابیدند

دنبال طلیعه ی شقایق بودیم


نوشته شده در دوشنبه 90/9/21ساعت 11:32 صبح توسط متین نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت