مکنون
ما که آرام نداریم از این بدنامی تو که آرام ربودی زدلم آرامی ؟ آهوانیم و به امید شکار تو شدن خبری نیست ولی از تله ای از دامی همه ی عمر پر از حسرت تنها ماندن مردم از غصه ی یک عمر پر از ناکامی من و میخانه از این درد چه می فهمیدیم دو سه روزی نرسیده است سبویی جامی من نبودم نظر لطف خدا بودم کرد ؟ پر شده ذهنم از این جمله ی استفهامی کاش ویرانه شوم زیر نگاهت گهگاه ای خوشا عاقبت ارگ بم و بسطامی دلم از واژه ها تنها کلام یار می خواهد همه یاران من رفتند و دل از جمع عیاران اگر که اشک هایت را نم دیوار می فهمد خم دیوار یعنی من که از محبوب خود دورم نگه دار آن ترک را روی لبخندی که می گویی دراین دنیای سرشار از خنک مردان بی آزرم من قیام دلم به پای شماست بت پرستم و لی خدا که خداست! دو سه رکعت نماز تا دلبر قربت غربت من تنهاست آه ، الله اکبر از این عشق وقت احرام سینه ی سیناست قل اعوذ برب خوبی ها قل هوالله ، عشق بی همتاست ربنا آتنا نگاهش را رب زدنی کلام او زیباست سرخم پای خُم عجب شوری سمع اللَه دوباره وقت دعاست سر گذارم به سجده ی شکرش شکر حق این نماز تا آنجاست که به معراج عشق خواهم رفت عشق تفسیر حرف او ادناست اشهد ان ما خمار توایم اشهد ان ناز کار شماست السلام علیک یا بانو السلام ای که عشق تو والاست درس های کودکی ما دروغی بود و بس آن همه حرف معلم ها دروغی بود و بس یک خبر از نان بابا نیست ، حتی از خودش محتوای سفره ی ما نان و دوغی بود و بس سهم ما از دلبری دختر همسایه مان یک نگاه از دیده های بی فروغی بود و بس خلوت هر نیمه ی شب با خیال ناز تو صحنه ای از ازدحام و از شلوغی بود و بس روی گردن منت عشق تو را بردیم دوش یادگار از عشق تنها جای یوغی بود و بس حالم از این شهر به هم می خورد از همه ی دهر به هم می خورد بس که مرا جام بلا داده اند از مزه ی زهر به هم می خورد می چکد از دیده ی من اشک غم موج در این نهر به هم می خورد اشک غم و ناز دل و مهر یار آشتی و قهر به هم می خورد خسته ی خشکاندن دریاچه ها خشکی بی بحر به هم می خورد نیست کسی شهرنشین در دلم حالم از این شهر به هم می خورد
و از این روزگاران شب، شبی بس تار می خواهد
پی دلدار می گردد ، گل بی خار می خواهد
دل من از حسد ویرانی آوار می خواهد
شکستن زیر باران ، دوری دلدار می خواهد
نگهداری از آن شیشه هزار ابزار می خواهد
تنفس در هوا هم سینه ای تب دار می خواهد
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |