مکنون
می بوسم این تصادف باران و گریه را خندیدن و تعارف باران و گریه را هر دو شبیه آدم و حوا هبوطی اند پس توبه کن تخلف باران و گریه را از هرم قطره های عطش غصه می خورم گم کرده ام تلطف باران و گریه را من در حریم عارض دلبر نشسته ام دلداده ام تشرف باران و گریه را وحالم زار شد وقتی تو رفتی دلم با بودنت خورشید می شد سر دیوار شد وقتی تو رفتی تو بودی نور چشمانم نگارم دو چشمم تار شد وقتی تو رفتی تمام عزتم شورم غرورم وجودم خوار شد وقتی تو رفتی دل من ظرفی از مهر و صفا بود زغم سرشار شد وقتی تو رفتی تو بودی سینه ام غم داشت هرگز ؟ چه بی غمخوار شد وقتی تو رفتی انالحق گفتم و مانند حلاج سرم بر دار شد وقتی تو رفتی دل شکستة من مثل نی غم آهنگ اسـت صدای ساز شکسته چقدر دلتنگ است غـــــم تــــو در پــی مــن ســایه وار می آیــد به هر کجا که روم آسمان همین رنگ است فراق روی تو را کی توان تـحمـل کرد به سنگلاخ غمت پای حوصله لنگ است مرا دلی است که نازکتر از خیال گل است غــم فـراق تـواماگرانـتــر از سنــگ است به چشم های تو خورشید اقتدا می کرد بیا که بی نگـهـت آفتـاب بـیـرنـگ اسـت مـجـــال بـال گشودن در این حوالی نیست چـرا که بی تو هوای عروج دلتنگ است دلا بگو که به دادم نمی رسی تا کی؟ سحر به گریه ی شوق و شبانگهان از خوف پی وصال تو عشاق رهگذر بسیار تمام حنجره ام زخم می شود آخر تویی امیر سلیمان و نوح و ابراهیم شکسته روح و روانم گسست پیکره ام بغض درون حنجرم را نشکن ای دوست سنگ است انگاری دلت ای شیشه ی عمر یک عمر در پیش تو کردم سجده ی عشق نام تو را بر سر در قلبم نوشتم مستم نه از می بلکه از روی تو مستم صدها سفر کردم به دنبال وصالت بگذار اشکم گوشه ی چشمم بخشکد
بگو بسوزم از این داغ بی کسی تا کی؟
دل شکسته ی موصوف واپسی تا کی؟
شکسته پای در این رهگذر بسی تا کی؟
شکسته بودن از این بغض اطلسی تا کی؟
در این میانه منم ذره ی خسی تا کی؟
دلا بگو که به دادم نمی رسی تا کی؟
با لحن سنگینت دلم را نشکن ای دوست
با سنگ سختت شیشه ام را نشکن ای دوست
تنها بت بتخانه ام را نشکن ای دوست
این سر در ویرانه ام را نشکن ای دوست
خم در میخانه ام را نشکن ای دوست
دیگر نماز و روزه ام را نشکن ای دوست
بغض درون حنجرم را نشکن ای دوست
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |