سفارش تبلیغ
صبا ویژن























مکنون

 

فرای هرچه که عمقش دروغ و نیرنگ است

و دور از آنچه که نامش برای ما ننگ است

رها زقید رها گشته ی مسلمانی

و خسته از دل و دینی که پاک بی رنگ است

یواش مثل سکوتی که در اطاق دل است

دلی که مثل لب نی شکسته ای تنگ است

دوباره حرف من و دل چه رمز آلوده

و باز غیبت آن دلربا که دل سنگ است

سراغ فاصله ها را کسی نمی گیرد

کجاست منجی قلبم که سخت دل تنگ است

بیا امیر علمدار آخرین اعصار

بیا که باز در این کوفه عرصه ی جنگ است

کجاست تیر و کمانم کجاست تیغ قلم

چو شیر شرزه ام و گاه ، گاه آهنگ است

یا مهدی


نوشته شده در جمعه 88/11/2ساعت 4:16 عصر توسط متین نظرات ( ) |

کافر به ما رسید و خدا را بهانه کرد

مذهب نداشت نقطه ی با را بهانه کرد

حرفی نبود ارض و سما را بهانه کرد

دلبر به ما رسید و جفا را بهانه کرد

افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد

باید چه گفت آن صنم رخ فروز را

آنکس که تلخ کرده به ما این دو روز را

افکنده در دلم شرر سینه سوز را

آمد به بزم و دید من تیره روز را

ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد

عالم اسیر لحظه ی نظاره ی رخش

چشم امید بسته ی نظاره ی رخش

حوران به لب ترانه ی نظاره ی رخش

رفتم به مسجد از پی نظاره ی رخش

بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد

او بی خبر ز سینه ی مجنون عاشقان

وز اشک روی و حالت محزون عاشقان

می کرد خون به جام پر از خون عاشقان

آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان

بستن دو دست خویش حنا را بهانه کرد


نوشته شده در جمعه 88/11/2ساعت 10:45 صبح توسط متین نظرات ( ) |

منم آن خسته که افتاده ام از چشم نگار                 منم آن برگ شده زرد در این فصل بهار

چه مکافات عجیبی است در این کوفه ی سرد           یاورانی همگی خسته و انگشت شمار

اینهمه خیل زده پینه به پیشانی ها                   جنگجویان شجاع صف میدان شعار

کاش احساس تو را دسته گلی می کردند          می نمودند به قبر من بیچاره نثار

ما اسیریم به مژگان دو صد آدم مست                کن نگاهی تو به این سلسله چشمان خمار

چه خیالی است که دل مظهر آئینه شود          که نشسته است دگر بر دل بیچاره غبار


نوشته شده در یکشنبه 88/10/20ساعت 5:49 عصر توسط متین نظرات ( ) |

حالا که نگاه ما دل انگیز نبود             حالا که دم شما طرب خیز نبود

حالا که دم تیغ تمنای شما             انگار به کار ما نشد، تیز نبود

صد حرف درشت ما شنیدیم ولی            حالا که سخنهای کسی ریز نبود

گیریم که همنوای غمها بودیم             راه دل ما راه شما نیز نبود؟

این روح درون سینه ی ما خوابید             روحی که دگر یار سحر خیز نبود

این جام شراب، نوش جان همتان               حالا که ززهر عشق لبریز نبود

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/10ساعت 11:12 صبح توسط متین نظرات ( ) |

ای که لیلی های عالم پیش تو مجنون شده

ســر مسطور خـــدا در کربلا مکنون شده

ایکه قلب حورلعین از ماتمت محزون شده

چشم زهرا و علی از این مصیبت خون شده

باز هم زنگ جرس بر کوس ماتم می زند                    داغ تو آتش به سرتاپای عالم می زند

مرغ جانم تا قیامت از غمت دم می زند

 

آتشــی افتــاده بر خرمنگه کــــون و مکان

بین عقل و عشق و جان جنگی فتاده در میان

ابرهــــــای تیره آوردند هجـــــمه آنچنان

کافتاب و ماه و اختر جمله رفت از آســـمان

نه فلک را ماتمت ای دوست برهم می زند                   داغ تو آتش به سرتاپای عالم می زند

مرغ جانم تا قیامت از غمت دم می زند

 

در زمین نینـــــوا از لاله باغی بود و نیست

در خیام نور یک خیمه ز ساقی بود و نیست

کاروان پر از گل یاس و عقاقی بود و نیست

از سپاه نور یک شش ماهه باقی بود و نیست

آب در مشکی نماند و دیده ها نم می زند           داغ تو آتش به سرتاپای عالم می زند

مرغ جانم تا قیامت از غمت دم می زند

 

خنده ی مستانه خصم از باده و می می کند

آنکه در ســر فکر ملک وادی ری می کند

کاروانی از فلــک تا خاک ره طی می کند

صورت خورشید جلوه بر نوک نی می کند

دست دل بر سینه ی احساس محکم می زند       داغ تو آتش به سرتاپای عالم می زند

مرغ جانم تا قیامت از غمت دم می زند


نوشته شده در شنبه 88/9/28ساعت 5:7 عصر توسط متین نظرات ( ) |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت