سفارش تبلیغ
صبا ویژن























مکنون

*  تضمین به غزل حضرت لسان الغیب


اریکه ی ادب و شعر را صدارت کرد 

به دولت دل ما اینچنین امارت کرد  

دو دیده  مقبره ی خواجه را زیارت کرد

و طبع شعر من از حافظ استعارت کرد

که مطلع غزلش را به این عبارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد                     هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد                     که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد

جهان طفیلی شش گوشه ی خرابات است

می جنون من از خوشه ی خرابات است

و هرچه کرده دلم ، توشه ی خرابات است

دوای درد من اندوشه ی خرابات است

و گرمی دل من کوشه ی خرابات است

مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است                              خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد

بهای باده ی چون لعل چیست ؛ جوهر عقل                     بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد

وباز قصه ی آن ابروان محرابی

خدا امان ده از آن ابروان محرابی

نگار و ... تیر و ...کمان ابروان محرابی

دوباره وقت اذان ابروان محرابی

و سجده ... سجده بر آن ابروان محرابی

نماز در خم آن ابروان محرابی                                      کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس چشمان شیخ شهر امروز                          نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

ردای عشق به بر کن ز دیده منت دار

دوباره خیز و خطر کن زدیده منت دار

به شهر راز سفر کن زدیده منت دار

و سینه غرق شرر کن زدیده منت دار

و ان یکاد زبر کن زدیده منت دار

به روی یار نظر کن زدیده منت دار                                که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

حدیث عشق زحافظ شنو نه از واعظ                               اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد

 

متین


نوشته شده در شنبه 92/8/4ساعت 3:31 عصر توسط متین نظرات ( ) |

ای مستجاب لحظه ی اشک کمیل ها

آئین استحاله ی قلب فضیل ها

بالای صدر عالم خلقت نشسته ای

ای ماسوی بپای تو در قعر ذیل ها

یا خود به اختیار خودش یا به امر تو

خواهد کشید جانب عشق تو میل ها

هر مرکبی به امر شما می شود روان

در آسمان و جاده و دریا و ریل ها

یوسف ترین عزیز به مصر بقا تویی

دست تو رزق گندم و آن سنگ کیل ها

کنعان بدون روی تو ویرانه ای شده 

یعقوب و طعنه و سر نیش رتیل ها

وقت عذاب قوم تو آیا نمی رسد؟

آخر کجاست غیرت زلزال و سیل ها

تنها برای سیصد و اندی نمی شود

پایان انتظار هزاران و خیل ها ؟

برگرد ای مسافر صحرای بی کسی

ای مستجاب لحظه ی اشک کمیل ها

 

متین


نوشته شده در پنج شنبه 92/8/2ساعت 11:17 عصر توسط متین نظرات ( ) |

از غم هجر تو ای شاه چه باید بکنم

من که جامانده ام از راه چه باید بکنم

خاطرم نیست دقیقا زتو کی دور شدم

چند روزی و دو صد ماه ... چه باید بکنم

نکند باز برادر به تو خنجر زده است

قصه ی یوسف و آن چاه چه باید بکنم

شعر فاضل نظری از نفس انداخت مرا *

کوه نوری تو و من کاه چه باید بکنم

گاهی احساس جنون ، گاه شعف گاهی ترس

تو بگو با غم گهگاه چه باید بکنم

منو شمع و شب و حافظ به هم عادت کردیم

می رسد سوزش یک آه چه باید بکنم

 

متین

* آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد     جناب فاضل نظری


نوشته شده در جمعه 92/7/12ساعت 4:44 عصر توسط متین نظرات ( ) |

دلم گرفته کسی نیست چاره ای بکند

برای چاره ی دردم اشاره ای بکند

رقیب از نفسم برد و بر زمینم زد

کجاست دلبر من تا نظاره ای بکند

به سنگدل چو بدادم دلم چه کس خواهد

رها مرا زغم سنگ خاره ای بکند

هزار جرم مرا یار من نمی بخشد

ددلی مگر که بسوزد کفاره ای بکند

خزان زده است به بستان عشق من ایکاش

وزد نسیم خراسان ، بهاره ای بکند

همیشه جمعه شکیبایی ام زکف برود

هوای صحن و صدای نقاره ای بکند

 


نوشته شده در شنبه 92/7/6ساعت 2:17 عصر توسط متین نظرات ( ) |

یک روز می آید که حالم را بفهمی

یعنی دلیل اشتعالم را بفهمی

من شعر می گویم برایت روزی ای کاش

منظور از این قیل و قالم را بفهمی

دارد درون سینه ام می سوزد ای کاش

این داغ را از روی تب خالم بفهمی

این را که عشق تو شکسته قامتم را

از قامت گردیده چون دالم بفهمی

معنای زخمی بودنم را با نگاهی

از زخم های خورده بر بالم بفهمی

من در کدامین مسلکم را با ید ای شاه

از روز عاشورای هر سالم بفهمی

این را که یک عمر است در بند تو هستم

از رنگ و روی رفته ی شالم بفهمی

 

متین


نوشته شده در چهارشنبه 92/7/3ساعت 9:44 عصر توسط متین نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت