سفارش تبلیغ
صبا ویژن























مکنون

من همانم که به چشم سیهت دل دادم

 

آن اسیری که به یمن نگهت آزادم

 

من پر از غصه ی هجرانم و اما امروز

 

فقط از دیدن لبخند به رویت شادم

 

" از ازل پرده ی حسنت زتجلی دم زد"

 

و به هم ریخت همه فلسفه ی ایجادم

 

نیستی ... بی تو دل آماج بلا خواهد شد

 

"هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم"

 

صنما درس جنون می دهی و می دانی

 

من از آن روز که شاگرد تو ام ... استادم

 

متین

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/2/12ساعت 12:56 عصر توسط متین نظرات ( ) |

بهار است و همه عالم

پر از شادی

پر از خنده

و بستان ها پر از گل های رنگارنگ

جهان سرسبز و شورانگیز

و دلها غرق در حس دل انگیزی

چه باید کرد

چه باید گفت

وقتی من دلم پاییز میخواهد

خزان را این دل از غصه ها لبریز میخواهد

نمی دانم

چه می گویم

نمی دانم چه می خوانی

ولی پاییز از روزی که از هم دورمان کردند

شبیه نوبهاران است

خزان گویی بهار عاشقان و بی قراران است


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/1ساعت 8:37 صبح توسط متین نظرات ( ) |

خدا هم با صدای خنده هایش

می ستاند از دل بیچاره ی تنهای این بی کس

تقاص عشق بازی با تمام آن کسانی را

که غیر از « او » مرا در بند خود کردند

حسودی ....نه

بخیلی .... نه

ولی انگار او هم از خیانت کردن ما بندگان حس بدی دارد

.... که هر دفعه

.... که هر مقدار

دل خود را اسیر بنده ای کردم

گرفتش از منو

... خندید

شنیدم من صدای خنده هایش را

گرفت از من تقاص روزهای بی خدایی را

ولی من ... بازهم ساده

نفهمیدم

و در دل عشقبازی با کسی غیر از خدا را آرزو کردم

.

.

خدا هر روز می خندد


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/23ساعت 5:22 عصر توسط متین نظرات ( ) |

تمام دیشب از این حس که پیش من بودی

بدون آنکه بخواهی ..... تو ، پیش من بودی

من از قبیله ی درد و تو از تبار طبیب

تو مرهم دل زخم و پریش من بودی

اسیر قصه ی بی خویشی خودم بودم

در آن مکاشفه دیدم تو خویش من بودی

تمام خرقه ی زهد من از قبال تو بود

تویی که نقض دل و دین و کیش من بودی

از این که دم ز جدایی زدی نه حیرانم

که من کم از تو ، نگارم، تو بیش من بودی


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/2ساعت 11:6 صبح توسط متین نظرات ( ) |

دل بیچاره ی عاشق چه گناهی دارد

که دو چشم تو سر منصب شاهی دارد

هر که گمگشته ی راه تو نشد عاقل نیست

عاقل آن است که رو سوی تو راهی دارد

تو مرا رانده ای از خویش و نپرسیدی ؛ هان؟

که مگر دلشده جز من ، چه پناهی دارد؟!

« آه یک روز همین آه تو را می گیرد»

هر دل سوخته ای ، قدرت آهی دارد


نوشته شده در دوشنبه 91/11/30ساعت 6:38 صبح توسط متین نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت